یک مشکلی که تو خودم و خیلی آدمای دوروبرم می بینم مسئله تصمیم گیریه! یا شک بعده هر تصمیم!به نظر شرایط جامعه یا دورانی که ما توش بودیم و داشتیم بزرگ می شدیم طوری بوده که خانواده ام نمی تونسته به دنیای اطراف خیلی اعتماد کنه و مجبور بوده به جای ما هم تصمیم بگیره, این سبک بزرگ شدن باعث شده که در مقابله نظره خیلیا به نظر خودمون شک کنیم. این قضیه خیلی اتفاق می افته که تو یک جمع همه منتظرن یک نفر تصمیم بگیره و حالت مردد بودن برای گفتن نظر یا تصمیم وجود داره! اونی که تصمیم می گیره لقب مغرور و اونی که شک کرده تو نظره خودش لقب متواضع رو با خودش اینور اونور می بره! درحالی که اونی که جرات تصمیم داره نه قراره آدم مغروری باشه و نه اینکه ترس از گرفتن تصمیم معنی تواضع رو پیدا می کنه! مقداریشم می تونه ترس از نتیجه تصمیم باشه.
خدمتت عرض کنم بخشی که نه! همش به خاطر ترس از نتیجه ست! من خودم این رو توی خودم میبینم و اسمش رو میذارم نبود اعتماد به نفس کامل که البته گاهی اوقات اجتناب ناپذیره! یه ضرب المثل هست که میگه: مارگزیده از طناب سیاه و سفید میترسه! حالا این هم حکایت ماست. یا میترسیم دوباره گزیده بشیم یا داریم دفع خطر احتمالی میکنیم.
آها! یادم رفت بگم که آدمهای مغرور به این شکل که میگی افرادی هستن که درعمل علیرغم قاطع بودن واقعا متواضعن و اون آدمهای به اصطلاح متواضع در اصل متواضع نیستن و بزدل ن (مثل خودم) و فرهنگ جامعه بازهم جای منفی و مثبت رو اشتباه کرده .
شک نکن
آخ گفتی من انقذه مرددم این روزا!