ادامه داستان!

نامردا اون داربستارو چند روزه جمع کردن! من تا آخره هفته باید به چی خیره بشم؟؟!

روزهای نشسته!

من همینطور نشسته بودم که اولین ابر گنده امسال اومد بالای مشهد و  چند ساعتی که موند شروع کرد به باریدن و از اون سمت دیگه احتمالا رفت سمت افغانستان و کشورای شرقی! من هنوز نشسته بودم و یا داشتم به شناسنامه های مردم نگاه می کردم و چک می کردم یا به اون داربستهای لعنتی که از اونور میز معلوم بود خیره شده بودم! فقط به خاطر پولشو قسط دوربینی که خریدم این کاره دانشجویی احمقانه ی ۱۰ ساعت نشستن و توی یک روز رفتم! خدا لعنتت کنه دوربین با  اون لنز ۱۸:۵۵ با اینکه حال می کنم باجفتتون!

شعار امروز!

مهمترین گام در حل یک مشکل بصری کوپزیسیون یا ترکیب بندی آن است! اینو صدبار با خودت تکرار کن!

امروز!

۳ پایه

کوله

دوچرخه

زبان

کتابهای کهنه

جلال و خرید!

فوتوکپی

...

می گن کاراتو بنویسی یادت نمی ره! ۲ هفتست اینا جلومه بازم یادم می ره! جواب نمی ده!

بهشت رضا!

تو بهشت رضا که قدم می زنی معمولا لحظه های تکی و می بینی، ترسی آدمو می گیره که مبادا تمامه این اتافاقها واقعا وجود داره! مادری که سنگ قبر حک شده ی "بهترینم، محمد افضلی" رو برای بچه 8 سالش انتخاب می کنه! 

حمل و نقل!

نمی دونم تاکسی و راننده تاکسی چه نقش ممی تو زندگیم داشته که ۹۹٪ مثالم از راننده تاکسی و اتفاقای توی تاکسیه! آخرش یک کتاب با اسم داستانهای منو تاکسی می نویسم!!