آقای شوالیه!

رفتم کنسرته شهرام ناظری تو قزوین! دیدن شهرام ناظری بعد از جایزه لژیون دونور و اونهمه افتخاره پارسال جذابیت دیگه داشت, جالب اجراش بود! شهرام ناظری به نظر اون سد اجرای خشک سنتی و شکسته بود و تو گروه تنها از صداش به عنوان یک ساز استفاده نمی کرد,حتی از نشستنم خبری نبود و کل کنسرت ایستاده اجرا می کرد و با حرکات دستش و ضرب گرفتن با انگشتاش با اعضای گروهش ارتباط برقرار می کرد. حتی بعضی وقتا خندهایی بین نوازنده ها و شهرام ناظری ردو بدل می شد که بیشتر شبیه یک نوع تشویق بود, تو جاهایی ام سعی می کرد شور رو بین تماشاچیاام با حرکاتش ایجاد بکنه. تمامه این اتفاقات با حفظ اون سنگینی خوده کنسرت سنتی انجام می شد, این بود که تمایز ایجاد کرده بود.همیشه یک رقابتی بین ناظری و شجریان به عنوان دو قطب موسیقی سنتی وجود داره اما به نظر شهرام ناظری امروز بین قشری که فقط قرار نیست موسیقی اینارو گوش بدن و قراره به عنوان یک نماینده یا امانت دار به این دو نفر نگاه کنن محبوب تره,حتی این محبوبیت اینجاام به چشم میاد که وقتی ناظری جایزه شوالیرو می بره با اون حجم تبلیغات مواجه می شه اما گرفتن جایزه موتزارت از طرف یونسکو برای شجریان لااقل به اون حد صدا نمی کنه! دلیلشم معلومه بقول شهرام ناظری یک دورانی برای خلق آثار از بیرون تاثیر می گرفتن(مثلا انقلاب,جنگ ...) ولی امروز دیگه اونطوری نیست و آثارشون نتیجه اونچیزیه که از درونشون بیرون میاد! تو این شرایطم ناظری مثل شجریان به انزوا نرفته با اینکه حالا اون وظیفه ی هماهنگ شدن با مردم و در قالب آثارش دیگه رو دوشش احساس نمی کنه با این حال بازم از طرف مردم مورد قبول واقع می شه با اینکه به نظر می رسه شجریان دچاره یک نوع غروره! حالا یکی از جذابیتا اینه که ببینیم تضادهای بین این 2 نفر توی پسراشون چطوری نمود پیدا می کنه!

                  

پ.ن:خسروشکیبایی خانه سبز وقتی با موهاش بازی می کرد,یا اتوبوس شب وقتی می کفت "ببین بچه", چه کیفی با تن صداش می کردیم.

مارکو!

به من بود دسته خاویر سولانا رو می گرفتم می بردم وسط بازار تهران کباب! 

همزاد پنداری!

یهو منو رابینسون کروزوه یکم با هم فرق داریم! مثلا من هنوز رد پامو ندیدم! تو بشقابم غذا می خورم!

تابستانه!

درگیر حلقه بی نهایت تو تابستون این کارو می کنم اون کارو می کنم!

۲۴ ساعت آخر عمر!

نمی دونم! وقتی تصورمیکنم قراره ۲۴ساعت زندگی کنم احساس می کنم از چیزی عقب موندم! شاید اون عقب موندن به حسه دائم نارضایتی از خود برمی گرده! شبیه داوطلب کنکوری که می دونه می تونسته لااقل یکسری سوال بیشتر جواب بده اما وقتش الان دیگه بهش اجازه نمی ده! اینو می دونم که یا دراز می کشم یا راه می افتم تو خیابون! فکر می کنم تو این شرایط که اسیر ای کاشها می شی بازم توی دوران عمرم گیر کرده باشم اما این دفعه طرف مقابلت مرگه! ولی الان اینجا باید بنویسم که توی اون ۲۴ساعت قراره چه برنامه ریزیی کنم:

نمی تونم برنامه ریزی کنم! احتمالا بیشتر وقتو تو خیابونا دارم می گردم و نگاهم به اطراف دقیق تر می شه یا خیلی از مسائل قراره یادم بیاد! قراره بیشتر از هرروز دیگه ای چشام دنباله ساعت بگرده و احتمالا ساعت های زیادی از این زمان گرفتار عذاب وجدان باشم! مثل یک اعدامی! یا فکر کنم چه آرزوهایی تو سنای مختلف داشتم! مربی فوتبال! توی کنسرت ابی اندازه وسعت صداش دادو بی داد کنی! راننده ماشین سنگین! تجربه کشیدنه سیگار برگ! ....... از طرفیم اسیر مسائل اعتقادی می شم! اون دنیا! حساب و کتاب ..... ولی می دونم زیاد تو حیطش خودمو قاطی نمی کنم! بعد ازظهر که بشه وقت زیادی نمونده و من تصمیم گرفتم بیشتر وقتمو فکر کنم و احتمالا ترجیح دادم تنها باشم! مسئله چیزی به اسم وصیتم هست وصیت نه به معنی مشخص کردن اموال! یکسری کارای عقب مونده یا مثلا نارضایتی کسی, که فکر کنی می تونی به چنتا آدم قابل اعتمادت بسپاری تا اونا پیشو بگیرن! ....... فرصتی نیس! کله روز ترجیح دادم به کسی نگمو شبه مونده ام قراره به چاقسلامتی با خانواده بگذره! قراره یکم با بابا شوخی کنی یا بشینی برگه های روزنامرو تقسیم کنی که بعدش عوض کنیم! .......... ساعت آخرم احتمالا داری راه می ری و ترجیح دادی نخوابی! فکرت مشغوله اینه که چطوری قراره این اتفاق بیفته و وضعیت های این دنیا و اون دنیا ی اولین ۲۴ ساعت بعد از مرگت! 

 - از طرف چشم شیدا دعوت شده بودم  درویش , دختر تیر , جنون حوونی , ال - وای , پیمانیسم دعوته من!

امروز!

توی یک موسسه قرار بود یک دوره کلاس عکاسی راه بیفته,توی بحث تبلیغات مسئله وب سایت مطرح شد و همه متفق القول عقیده داشتن که وب سایت و مانورایی که بعدا توی سایت می دیم نتیجه می ده! خیلی خوشحال امروز با مسئول و کسی که مجوز موسسه به نامش بود که گویا از کاندیداهای دوره 6 مجلس بوده که رای زیادی نداشته, نشستیم پای صحبت که برنامه از این قراره! اینجا رسید نگاه کرد و گفت وب سایت یک چیزه قدیمی شده!! گفت ایده ی نو! دست کرد تو جیبش یک تبلیغه موسسه ی کنکور از تو جیبش درآورد که نوشته بود sms بزنید جایزه بگیرید!!!!! شروع کردم و در مورد اینترنت! دنیای مجازی!دید آی تی!بانک اطلاعاتی!محصول مجازی!حذف مکان زمان!موفقیت سایت عکاسی!نداشتن رقیب تو این حیطه تو شهر! برنامه چهارم توسعه!(جو گرفته بودم کلا!) همینطور گفتمو واسه تجربه ی اول توی یک جای تقریبا رسمی خودمم مونده بودم چطور دارم تف می دم! آخرش گفت: بهرحال شما جوونید انرژی دارید! من ۳ تا ایمیل دارم تو اینترنت! در جریانم این مسائلو! ایده ها خوبه نو باشه! خلاصه از اونوقت دارم به این فکر می کنم که لابد باید دنبال یک چیزی به اسم روانشناسی آی تی باشم! یا اینکه مثلا چطوری مهره مار آی تی داشته باشید! یا آی تی را با غورباقه قورت بده!

ـ چشم شیدا دعوت به بازی کرده که باید درباره کارای ۲۴ ساعت قبل از مرگت بنویسی! سخته ولی جالبه!