ایه!

گوجه فرنگیم موجوده باحالی شده ها! پارسال که باعث شد همه دنباله این راه بیفتن که محله رئیس جمهور کجاست! امسالم ترکوند ۱۷۰ درصد افزایش قیمت! دمه این دفتر سبزی و صیفی جهاد گرم روی بازاره  زمین و مسکنو کم کرد! باز ملت برن زمین بخرن!

ـ ما که نفهمیدیم این مخملباف چی گفت! یا صدای مورچه هاش نیومد یا ما کر بودیم!

دره دیزی و...!

در عجب نگاهای قلدورانه ی گربه هام!(خوب لابد! این الان بعده نگاهشه!)

         

به تاریخ امروز!

 دقیقا بعد 10 سال 11 نفر دوستای دوران دبستان دور هم جمع شدیم . خاطره ای که هیچ وقت فراموش نمی شه , تصور داستان "لبخند انار" مرادی کرمانی!, از همه جالب تر سر زدن به سه معلم ابتدایی! وقتی ناگهانی دره خونشونو می زدی با نگاه های متعجب که بهت نگاه می کردند دوست داشتن تمام جزئیات و بگن! از اینکه تو چه اخلاقی داشتی, تا اینکه کجا می شستی و کجا چه شیطنتی کردی! حتی با اینکه خیلیهاشو فراموش کرده بودن........... شاید بیشترین حسه غروری که تا حالا دیدم تو چشمای معلمایی بود که امروز باهاشون روبرو شدم.
 حسی که هیچ موسیقیی, عکس, فیلم یا هر چیز دیگه ای نتونسته تا حالا القا کنه. احساسات غریبی که فهم اون فقط تو قرار گرفتن اون جایگاه امکان پذیره, جایگاهی که می تونسته به قیمت یک عمر باشه! گریه ی معلم خانمی که احساساتشو بیان می کنه یا شوخی معلم مردی که بلند داد می زنه "اوه شناختم,اراذلن!"
آدمایی که دیروز تصور قدهای بلندشون و قدرت ضربدرهای کناره دفترشون باعث ترس می شد و امروز کوچک شدنه هیکلشون باعث ابوهت بیشتری شده بود که نتیجه ی ترس از ضربدرها نبود! و جمع شدنه 11 پسربچه ی دیروز که طوری با هم رفتار می کردن که انگار ندیدن توی 10 سال فقط از دست دادن زمان بوده نه اینکه 10 ساله شناختی نسبت به هم ندارن!

پیشگویی نستراداموسی!

فک کنم قراره یکجا زندگیم یک گره گنده با اکبر میثاقیان بخوره که اینقدر وسط خیابون می بینمش!

متحول!

شکر نعمت نعمتش افزون کند! کفرش اونوقت؟!

آغاز ساله.....

عیده دیگه حال و حوصله تبریکش نیست!

چه جالب! من الان  داشتم به چی فک می می کردم؟!