نمایشگاه عکس

 احساس جالبییه با اینکه حتی ۵ تا عکست بیشتر اونجا نیست. می فهمی چقدر عقبی! چقدر حتی از علاقت دوری! مثل موجود لالی می مونی که می دونه بقیه می تونن حرف بزنن! اینکه کم بلدی!

در سن ۸۵ سالگی!

دارم صداهایی که از پیرمرد ۸۵ ساله همکوپیی تو قطار ضبط کردم و گوش می دم! با این همه حکایت از بوستان و گلستان حوس کردم فقط شش کلاس سواد مکتبی تو دوران رضاشاه می داشتم!

بی ظرفیت!

دیدم ظرفیت دات کام ندارم! و بعد از آخرین ژست که "دوشنبه 19 اسفند ماه 1387" بوده در تاریخ "یکشنبه ۱۰ مرداد ۸۸" اینجا پست نوشتم!

آخر دنیا!

اینجا تطیل شد و منتقل شد به شهرآشوب


        

قسم!

 به همین سوی چراغ قسم!

سفر

من بیکاره بیکار افتادم تو سفر و خودم و دور کردم از وضعیت ساکن تو مشهد! با اتوبوس و قطار و .... سرگرم می شم و کتاب زندگی ناپلونم گذاشتم نزدیکترین جا تو ساک! ناپلون داره مصر و فتح می کنه و برای فریب مسلمونا اسمشو گذاشته علی بناباردا پاشا!........ یک روزه به قزوین رسیدم، چند روزی و هستم اینجا پیش فک و فامیل و بر می گردم! دانشگاهی هست که شروع شده و 20 واحدی که قراره کشتی دارم باهاشون!


- ایران کره هم جلب بود! جیغ و داد تماشاگرای کره ایم جالب بود!

مارکو!

ما رفتین مسافرت! به امیده اینکه بازیه ایران کره رو هم بشه از نزدیک دید!